فریدونمشیری:
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخههای شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
.
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
. . .
آنکس که بداند و بداند که بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
امسال ، شکر خدا ، بارندگیهای خوبی داشتیم . تا مشغول کاری هستیم و یک کمی از دور و بر و اطرافمان غافل میشویم - البته اگر غافل نباشیم هم - ، باران میآید . شاید آن موقع بگوییم : " باز باران " و شاید به یاد سالهای دوری بیافتیم که باز اینچنین بارندگیهایی داشتیم و یا شاید هم به یاد شعر " باز باران " آن سالها بیافتیم .
باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
میدویدم همچو آهو
میپریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
میشنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستانهای نهانی
رازهای زندگانی
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
میشنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی ، پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا
گلچین گیلانی
ادامه مطلب ...استاد شهریار :
میتوان در سایه آموختن گنج عشق جاودان اندوختن
اول از استاد ، یاد آموختیم پس ، سویدای سواد آموختیم
از پدر گر قالب تن یافتیم از معلم جان روشن یافتیم
ای معلم چون کنم توصیف تو چون خدا مشکل توان تعریف تو
ای تو کشتی نجات روح ما ای به طوفان جهالت نوح ما
یک پدر بخشنده آب و گل است یک پدر روشنگر جان و دل است
لیک اگر پرسی کدامین برترین آنکه دین آموزد و علم یقین
جامی :
کسی گفت : چونی چنین رنجبر به تعظیم استاد بیش از پدر ؟
بگفتا : زد آن نقش آب و گلم وزین تربیت یافت جان و دلم
از آن شد تن من پذیرای جان وزین آمدن زنده و جاودان
معلم
آئینه اندیشه نمایی تو معلم
بخشنده ترین بعد خدایی تو معلم
در رهگذر شب زدگان مشعل نوری
بر گمشدگان راهنمایی تو معلم
از طایفه علمی و از مردم ایثار
افرشته بیچون و چرایی تو معلم
بر لوح سخن سنجی تو حرف کجی نیست
عاری ز کژیها و خطایی تو معلم
ما کودک کم تجربه طالب علمیم
بر چشم طلب پرده گشایی تو معلم
در حافظه زیرک دیروز زمانه
جاویدترین رمز بقایی تو معلم
ای مالک گنج هنر و دانش و تقوا
از تهمت ایام رهایی تو معلم
بر خامشی نان صفت نسل حقارت
آزادهترین بانگ رسایی تو معلم
معمار مرمتگر اذهان کجاندیش
کجبین شدگان را تو دوایی تو معلم
چونت بسرایم که سزاوار تو باشد
کان کرم و کاخ صفایی تو معلم
آنکه نقاش است و نقشی ساخته با قلم طرح نویی انداخته
در مسیر واژههای دوستی سطر سطری زآشنایی داشته
آنکه چون اسطورههای پارسی عین و لامی را به میم افراشته
هم ردیف انبیا و عارفان پوششی بر جهل جاهل بافته
آنکه آهنگ و کلامی دلربا از برای درس خود آراسته
چشمههای معرفت جوشد ز او دانشی از حد فزون انباشته
لحظههایش پر شده از خاطرات خاطراتی که زدل جان باخته
هر چه از عطرش ببویم کم بود او گلستانها ز گلها کاشته
آنکه معمار است و الگوی همه لالهای بر قلب خود بگذاشته
با سلاح علم در راه مراد چون جلوداران به کفران تاخته
آن معلم آن مربی آن که او از فنونش عالمی پرداخته
او عزیز است و مقامش پاسدار چونکه یزدان نام او بنگاشته
معلم کیمیای جسم و جان است
معلم رهنمای گمرهان است
شـده حک بر فراز قله عشق
معلم وارث پیغمبران است
گر جسم و جان فدای معلم کنی رواست تعلیم و تربیت به جهان کار انبیاست
شمعی است گدازنده سراپای معلم
عشقی است پراکنده به رگهای معلم
در راه هنر سوزد و اندر ره دانش
قلب و تن و جان و همه اجزای معلم
در ظلمت گمراهی و در تیرگی جهل
نوری است فروزان ، دل بینای معلم
فارابی و سقراط و فلاطون و ارسطو
کردند به تن کسوت زیبای معلم
کی بود نشانی ز ترقی و تمدن
هر گاه نبد، فکر توانای معلم
شعری از یک شاعر افغانی در تجلیل مقام معلم :
ما به جشنت ای معلم شاد و خندان آمدیم روز تجلیل مقامت را بهمیدان آمدیم
دستههای گل به دست از باغ عرفان آمدیم تهنیت گفتن برایت از دل و جان آمدیم
مرحباگویان ترا مدح و ثنا خوان آمدیم
ای که باشد راز دانش نقش در سیمای تو حکمت و پنداست هر یک نکته زیبای تو
افتخار مملکت از گوهر والای تو وارث علم پیامبر از یکی اسمای تو
با امید تو بهسوی این دبستان آمدیم
ای معلم نام پاکت آیت آدمگری با کمال نام خود جان را عجب میپروری
پادشاهان از تو مییابند ملک و سروری ای که از وهم و گمان ما بسی بالاتری
در چنین محفل بهپاس تو شتابان آمدیم
مشعل تابان عرفان را چو بر افروختیم خرمن جهل و جهالت را سراپا سوختیم
دانش و علم و هنرهایی که ما اندوختیم حرف حرف و نقطه نقطه از شما آموختیم
زان سبب جشن ترا تبریک گویان آمدیم
جسم و جانت از گزند روزگاران دور باد خانه نام نشانت تا ابد معمور باد
هر که بدبین تو میباشد چشمش کور باد دوستانت دائما اندر جهان مسرور باد
اینچنینت خواسته از ذات رحمان آمدیم
توصیف ریاضی از زبان یک دانش آموز نه چندان زرنگ :
ریاضی درس خشک و درس سردی است ریاضی بهر ما همچون نبردی است
نبردی کاندر آن تیغت مداد است حریف و دشمنت مشق زیاد است
نبردی کاندر آن خونت نریزند ولی صفرت به رنگ خون نویسند
به میدان نبردش چو ن نهی پا نگاهت را بگردانی به هر جا
به هر سو بهر قتلت ایستاده چهل فرمول تابع های ساده
به مشرق خیل خط های عمودی به مغرب شصت و دو سور وجودی
براکت این طرف با قدر مطلق در آن سو حد و انتگرال و مشتق
دو صد لعنت بر این اقوام سینوس به تانژانت و کتانژانت و کسینوس
که فرمول های آن بی حد و بی حصر بود ، در صورت و در مخرج کسر
خلاصه می کنم دیگر کلامم قبولش می کنی یا نه ندانم
به میدان پا منه کارت خراب است دراینجا نمره بیست چون سراب است
فریدون مشیری :
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخههای شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
.
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
.
.
.