انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

.: ریاضیات شانه بر زلف پریشان عالم است :.
انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

.: ریاضیات شانه بر زلف پریشان عالم است :.

. باز باران !

  امسال ، شکر خدا ، بارندگی‌های خوبی داشتیم . تا مشغول کاری هستیم و یک کمی از دور و بر و اطرافمان غافل می‌شویم - البته اگر غافل نباشیم هم - ، باران می‌آید . شاید آن موقع بگوییم : " باز باران " و شاید به یاد سال‌های دوری بیافتیم که باز اینچنین بارندگی‌هایی داشتیم و یا شاید هم به یاد شعر " باز باران " آن سال‌ها بیافتیم .   

 

 باز باران با ترانه 

  

 با گوهرهای فراوان 


 می‌خورد بر بام خانه 


 یادم آرد روز باران
 

 گردش یک روز دیرین 


 خوب و شیرین 


 توی جنگل‌های گیلان 


 کودکی ده ساله بودم
 

 شاد و خرم
 

 نرم و نازک
 

 چست و چابک 


 با دو پای کودکانه
 

 می‌دویدم همچو آهو
 

 می‌پریدم ازلب جوی
 

 دور می‌گشتم ز خانه
  

 می‌شنیدم از پرنده
 

 از لب باد وزنده 


 داستان‌های نهانی
  

 رازهای زندگانی
 

 برق چون شمشیر بران 


 پاره می‌کرد ابرها را 


 تندر دیوانه غران 


 مشت می‌زد ابرها را 

  

 بس گوارا بود باران
 

 وه چه زیبا بود باران
 

 می‌شنیدم اندر این گوهر‌فشانی
 

 رازهای جاودانی ، پندهای آسمانی
 

 بشنو از من کودک من
 

 پیش چشم مرد فردا
  

 زندگانی خواه تیره خواه روشن
  

 هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا 

 

 گلچین گیلانی 

  

  مجدالدین میرفخرایی معروف به گلچین گیلانی جزو نخستین گروه از شعرای سراینده شعر نو ایران است. وی در شهریور سال ۱۲۸۷ در شهر باران‌های همیشگی، رشت، در خانه‌ای نزدیک سبز میدان متولد شد . دبستان را در رشت و دوره دبیرستان را در مدارس سیروس و دارالفنون تهران گذراند. در در دارالفنون شاگرد اساتیدی چون وحید دستگردی وعباس اقبال آشتیانی بود. هنوز دانش آموز بود که دو شعر از وی در مجله « فروغ » رشت منتشر شد. در جلسات « انجمن ادبی ایران » به سرپرستی شیخ الرئیس افسر شرکت می‌کرد. از سال ۱۳۰۷ اشعارش در مجله « ارمغان » به سردبیری وحید دستگردی منتشر شدند.
سال ۱۳۱۲ در آزمون اعزام دانشجو به اروپا پذیرفته شد. نخست در فرانسه و سپس در انگلستان به ادامه تحصیل پرداخت. در زمان جنگ جهانی‌دوم و بسته شدن دانشگاه‌های لندن و متعاقب آن قطع کمک هزینه‌های تحصیلی برای امرار معاش به کارهای متفاوتی از جمله رانندگی آمبولانس و گویندگی فیلم‌ها و رادیو، ترجمه‌ خبر و مقاله پرداخت. درسال۱۹۴۷میلادی در رشته بیماری‌های عفونی و بیماری‌های سرزمین‌های گرمسیری ، دکترای تخصصی گرفت و کارپزشکی را آغاز کرد. نیمی از عمرش در غربت گذشت و سه بار ازدواج کرد .
اشعارش در مجلات ادبی « روزگار نو » ، « جهان نو » و « سخن » منتشر می شدند. در سالهای ۱۳۲۵-۱۳۲۰ اشعار ضد جنگ می‌سرود ، اما در مجموع آثارش کمتر سیاسی بوده و بسیاری از آنها متاثر از طبیعت زیبا و لطیف گیلان سروده شدند و به قول بعضی "شاعر باران" ماند. علیرغم دوری از میهن با تعداد زیادی از بزرگان ادب زمان تماس مستمر داشت. از جمله با محمدعلی اسلامی ‌ندوشن، ‌صادق چوبک، هوشنگ ابتهاج، ‌محمد زهری، مسعود‌فرزاد، محمد مسعود و پرویز خانلری.
چندین دفتر شعر از وی منتشر گردیده که معروفترین شان « برگ » ، « نهفته » ، « مهر و کین » و « گلی برای تو » است. معروفیت گلچین با انتشار شعر « باران » در مجله « سخن » آغاز گردید و از شعر « پرده پندار » به عنوان اوج خلاقیت وی در عرصه شاعری نام می‌برند. مرحوم نادر نادرپور درباره گلچین گفته‌است:  « سخنش، همچون سرود جاوید کودکی و جوانی، آهنگی شاد و سبکبار دارد » .
گلچین گیلانی در ۲۹ آذر سال ۱۳۵۱ در لندن ، احتمالا در یک روز بارانی درگذشت .
 

 

 نسخه کامل شعر باز باران   

 باز باران،
 با ترانه،
 با گهر های فراوان
 می‌خورد بر بام خانه.

 من به پشت شیشه تنها
 ایستاده
 در گذرها،
 رودها راه اوفتاده.

 شاد و خرم
 یک دو سه گنجشک پر گو،
 باز هر دم
 می‌پرند، این سو و آن سو

 می‌خورد بر شیشه و در
 مشت و سیلی،
 آسمان امروز دیگر
 نیست نیلی.

 یادم آرد روز باران
 گردش یک روز دیرین؛
 خوب و شیرین
 توی جنگل های گیلان.

 کودکی ده ساله بودم
 شاد و خرم
 نرم و نازک
 چست و چابک

 از پرنده،
 از خزنده،
 از چرنده،
 بود جنگل گرم و زنده.

 آسمان آبی، چو دریا
 یک دو ابر، اینجا و آنجا
 چون دل من،
 روز روشن.

 بوی جنگل،
 تازه و تر
 همچو می مستی دهنده.
 بر درختان میزدی پر،
 هر کجا زیبا پرنده.

 برکه‌ها آرام و آبی؛
 برگ و گل هر جا نمایان،
 چتر نیلوفر درخشان؛
 آفتابی.

 سنگ‌ها از آب جسته،
 از خزه پوشیده تن را؛
 بس وزغ آنجا نشسته،
 دم به دم در شور و غوغا.

 رودخانه،
 با دو صد زیبا ترانه؛
 زیر پاهای درختان
 چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.

 چشمه‌ها چون شیشه های آفتابی،
 نرم و خوش در جوش و لرزه؛
 توی آنها سنگ ریزه،
 سرخ و سبز و زرد و آبی.

 با دو پای کودکانه
 می دویدم همچو آهو،
 می پریدم از لب جو،
 دور می‌گشتم ز خانه.

 می‌کشانیدم به پایین،
 شاخه های بید مشکی
 دست من می‌گشت رنگین،
 از تمشک سرخ و مشکی.

 می‌شنیدم از پرنده،
 داستان‌های نهانی،
 از لب باد وزنده،
 رازهای زندگانی

 هر چه می‌دیدم در آنجا
 بود دلکش، بود زیبا؛
 شاد بودم
 می‌سرودم
 “روز، ای روز دلارا!
 داده‌ات خورشید رخشان
 این چنین رخسار زیبا؛
 ورنه بودی زشت و بیجان.

 این درختان،
 با همه سبزی و خوبی
 گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی
 گر نبودی مهر رخشان؟

 روز، ای روز دلارا!
 گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
 ای درخت سبز و زیبا!
 هر چه زیبایی‌ست از خورشید باشد.”

 اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
 آسمان گردید تیره،
 بسته شد رخساره خورشید رخشان
 ریخت باران، ریخت باران.

 جنگل از باد گریزان
 چرخ ها می زد چو دریا
 دانه های [ گرد] باران
 پهن می‌گشتند هر جا.

 برق چون شمشیر بران
 پاره می‌کرد ابر ها را
 تندر دیوانه غران
 مشت می‌زد ابر ها را.

 روی برکه مرغ آبی،
 از میانه، از کرانه،
 با شتابی چرخ می‌زد بی‌شماره.

 گیسوی سیمین مه را
 شانه میزد دست باران
 بادها، با فوت، خوانا
 می‌نمودندش پریشان.

 سبزه در زیر درختان
 رفته رفته گشت دریا
 توی این دریای جوشان
 جنگل وارونه پیدا.

 بس دلارا بود جنگل،
 به، چه زیبا بود جنگل!
 بس فسانه، بس ترانه،
 بس ترانه، بس فسانه.

 بس گوارا بود باران
 به، چه زیبا بود باران!
 می‌شنیدم اندر این گوهرفشانی
 رازهای جاودانی، پندهای آسمانی؛

 “بشنو از من، کودک من
 پیش چشم مرد فردا،
 زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
 هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد