انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

.: ریاضیات شانه بر زلف پریشان عالم است :.
انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

انجمن علمی و آموزشی معلمان ریاضی استان آذربایجان‌ غربی

.: ریاضیات شانه بر زلف پریشان عالم است :.

. خلوص پیرزن

 یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمی‌گشت . در همین حال نوه‌اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :

 مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!

 خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :

 عزیزم ، اصلا یک کلمه‌اش رو هم نمی‌تونم به یاد بیارم !

 نوه پوزخندی زد ! و بهش گفت :

 تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!

 مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست . خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :

 عزیزم ممکنه بری اینو از حوض ، پر آب کنی و برام بیاری ؟!

 نوه با تعجب پرسید :

 تو این سبد ؟ غیر ممکنه با این همه شکاف و درز ، آبی توش بمونه !

 خانم پیر در حالی که تبسم بر لبانش بود ، اصرار کرد :

 لطفا این کار رو انجام بده عزیزم .

 دخترک غرولندکنان ، سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد برگشت و با لحن پیروزمندانه‌ای گفت :

 من می‌دونستم که امکان‌پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !

 مادر بزرگ سبد رو از دست نوه‌اش گرفت ، با دقت زیادی وارسیش کرد و گفت :

 آره، راست می‌گی اصلا آبی توش نیست اما بنظر می‌رسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگا بنداز …!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد