مبعث پیامبر خاتم مبارک
غنوده کعبه و امالقری به بستر خواب
ولی به دامن غار حرا دلی بیتاب
نخفته، شب همه شب، دیده خدابینش
ز دیده رفته به دامن سرشک خونینش
بسان مرغ شباهنگ ناله سر کرده
به کوه، ناله جانسوز او اثر کرده
دلش، لبالب اندوه و محنت و غم بود
به کامش، از غم انسان شرنگ ماتم بود
وجود وی همگی درد و التهاب شده
ز آتش دل خود همچو شمع آب شده
که پیک حضرت دادار، جبرئیل امین
عیان بــه منظر او شد، خطاب کرد چنین:
بخوان به نام خدایـی که رب ما خلق است
پدید آور انســـان ز نطفه و علق است
بخوان که رب تو باشد ز ماسوا اکرم
که ره نمود بشر را، به کاربرد قلم
به گوش هوش چو این نغمه سروش شنید
هزار چشمه نور از درون او جوشید
ز قید جسم رها شد، به ملک جان پیوست
شکست مرز مکان را، به لامکان پیوست
درون گلشن جانش شکفت راز وجود
گشود بار در آن دم به بارگاه شهود
به بزم غیب چو تشریف قربتش دادند
در آن مشاهده منشور عزتش دادند
چو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد
غبار میم، بشد زایل از دل احمد
به بینشانی مطلق ازو نشان برخاست
حجاب کثرت موهوم از میان برخاست
دوباره چون به مکان، رو، ز لامکان آورد
امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد
درود و رحمت وافر، ز کردگار قدیر
بر آن گزیده یزدان، بر آن سراج منیر
شادروانمحمودشاهرخی
پستتکراری