در ماه رمضان چند جوان ، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم غذا می خورد.
به او گفتند:
ای پیر مرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت:چرا روزهام،
فقط آب و غذا می خورم.
جوانان خندیدند و گفتند:
واقعا؟!
پیرمرد گفت:
بلی،
دروغ نمی گویم،
به کسی بد نگاه نمی کنم،
کسی را مسخره نمی کنم،
با کسی با دشنام سخن نمی گویم،
کسی را آزرده نمی کنم،
چشم به مال کسی ندارم.
و...
ولی چون بیماری خاصی دارم،
متأسفانه نمی توانم معده را هم روزه دارش کنم.
بعد پیرمرد به جوانان گفت:
آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود،
به آرامی گفت:
بلی،اما فقط غذا نمی خوریم!